مهراسمهراس، تا این لحظه: 12 سال و 7 روز سن داره

دردونه مامان

مسافرت مهراس و مامان

1391/9/4 21:21
نویسنده : مامان فریبا
927 بازدید
اشتراک گذاری

یه مدتی بود خیلی کسل بودم و اعصابم بدددددددددددد داغون بود وقتیم واکسن شمارو زدیم به خاطر حال بدت داغونترم شدم ناراحتخلاصه خیلی دپرس بودم 3 روز از واکسنت گذشته بود که تصمیم گرفتم برم قم تعجباونم تنهااااااانگران

با وجود مخالفت های بابا بالاخره موفق شدمهورافکر میکردم حالم بهتر میشه و خوشحال بودم ولی بابا این شکلی بودناراحتقهرمنتظرنگرانکلافه اما من دیگه  تصمیممو گرفته بودمو با تمام این حرفا منو شما رفتیم قمنیشخند اونجا به شما شدییییییییییدا خوش گذشت اما به مامان اصلاااااااااااااناراحتالبته این یه راز که باید بین خودمون دوتا بمونهساکتاخه مامان تا حالا بدون بابا جایی نرفته بود همینم باعث شد با وجود اینکه روزی چند ساعت بابا زنگ میزد میحرفیدیم ولی خیلیییییییییی دلم براش تنگ شدگریه بگذریییییییییییییییییییییییییییییم.....................................

این مدت که خونه مامانی بودیم شما کلی زبرو زرنگتر شدی مثلا یاد گرفتی ب ب  میگی د  د میگی بابا ماما میگی....................

یه شبم دایی علی مامان با گل پسرش اقا پارسا که از شما دو هفته کوچیکتره اومدن خونه مامانی شمام کلی ذوق کردی از دیدنش و یه عااااااااالمه با هم بازی کردین

اینم یه عکس یادگاری از مهراس و پارسا

اینم یه عکس دیگه که اینجا مامانی استخون غاز داده دستتخوشمزه

اون دار قالی هم که تو عکس پشت سرت هست تابلو فرشه اسمشم خلقت ادمه که مامانی داره زحمت میکشه و واسه خونمون میبافهماچ


 
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)