مسافرت مهراس و مامان
یه مدتی بود خیلی کسل بودم و اعصابم بدددددددددددد داغون بود وقتیم واکسن شمارو زدیم به خاطر حال بدت داغونترم شدم خلاصه خیلی دپرس بودم 3 روز از واکسنت گذشته بود که تصمیم گرفتم برم قم اونم تنهااااااا
با وجود مخالفت های بابا بالاخره موفق شدمفکر میکردم حالم بهتر میشه و خوشحال بودم ولی بابا این شکلی بود اما من دیگه تصمیممو گرفته بودمو با تمام این حرفا منو شما رفتیم قم اونجا به شما شدییییییییییدا خوش گذشت اما به مامان اصلاااااااااااااالبته این یه راز که باید بین خودمون دوتا بمونهاخه مامان تا حالا بدون بابا جایی نرفته بود همینم باعث شد با وجود اینکه روزی چند ساعت بابا زنگ میزد میحرفیدیم ولی خیلیییییییییی دلم براش تنگ شد بگذریییییییییییییییییییییییییییییم.....................................
این مدت که خونه مامانی بودیم شما کلی زبرو زرنگتر شدی مثلا یاد گرفتی ب ب میگی د د میگی بابا ماما میگی....................
یه شبم دایی علی مامان با گل پسرش اقا پارسا که از شما دو هفته کوچیکتره اومدن خونه مامانی شمام کلی ذوق کردی از دیدنش و یه عااااااااالمه با هم بازی کردین
اینم یه عکس یادگاری از مهراس و پارسا
اینم یه عکس دیگه که اینجا مامانی استخون غاز داده دستت
اون دار قالی هم که تو عکس پشت سرت هست تابلو فرشه اسمشم خلقت ادمه که مامانی داره زحمت میکشه و واسه خونمون میبافه