مهراسمهراس، تا این لحظه: 12 سال و 20 روز سن داره

دردونه مامان

خدایا

خدایا تو را شاکرم به خاطر این موجود زیبا که به من عطا نمودی به خاطر بند بند وجودش ازتو سپاسگذارم به خاطر تمام اون سلول های سالمی که توی بدنشه به خاطر اون لبخند زیبا ومعصومش به خاطر اون بویی که از وجودش به مشامم میرسه و هوش و عقل و از سرم میبره وبه خاطر اینکه منو لایق دونستی که یکی از اشرف مخلوقهایت رو تو دامن من بذاری از تو سپاسگذارم.............................................
16 مرداد 1391

تشکر از مامانی

عزیزکم مامانی خیلییییییییییییییییییی واسه شما زحمت کشید از یک ماه اخر بارداری اومد پیش مامان تا یک هفته بعد از دنیا اومدن شما باید هر دومون خیلی ممنونش باشیم اینم دوتا موچ خوشجل به دستای مامانی از طرف من و مهراس ...
15 مرداد 1391

جشن سیسمونی مهراس

مامان بابا به افتخار نزدیک شدن به ورود شما یه جشن کوچولو ترتیب دادن. اینا کارتای دعوته که مامان خودش درستید! اینم گیفتایی که به مهمونای کوچولومون دادیم از طرف شما که اینارم مامان درست کرد اینم اتاق پسملی ...
15 مرداد 1391

اولین ابراز وجود

یکشنبه 29 ابان شما 17 هفته بود تو دل مامان بودی مامان لباس گرم تنش کرد رفت بیرون واست کتابای جدید بخره بابا مجتبی هم دانشگاه بود. کتابارو اوردم خونه همرو واست خوندم و خوابیدم بعد که بیدار شدم ساعت هفت و بیست و پنج دقیقه بود یکدفعه احساس کردم تمام وجودم لرزید و مامان این شکلی شد بعد فهمیدم این لگد جوجو جیگر مامان بوده و این شکلی شدم ...
14 مرداد 1391

دلنوشته های بارداری

پسر گلم عزیز دلم مامانی جونم دارم واسه دیدنت لحظه شماری میکنم کی میخوای بیای تا مامان بغلت کنه ببوستت عطر تنتو بووووووووووو بکشه ؟!! بابایی جونت از همین حالا کلی باهات حرف میزنه نمیدونم میشنوی یا نه !اگه بدونی چه بابایه خوبی داری همین الان میدویی میای ...
14 مرداد 1391